آنکه آینه در پیش دارد تا عروس و جز او خویشتن در آن بینند: ای آفتاب آینه دار جمال تو مشک سیاه مجمره گردان خال تو. حافظ. ، سرتراش. گرّای. سلمانی. گرّا. تانگول. تونکو. موی تراش. موی ستر. حلاق. مزیّن، توسعاً، دلاک. حجام
آنکه آینه در پیش دارد تا عروس و جز او خویشتن در آن بینند: ای آفتاب آینه دار جمال تو مشک سیاه مجمره گردان خال تو. حافظ. ، سرتراش. گرّای. سلمانی. گرّا. تانگول. تونکو. موی تراش. موی ستر. حلاق. مُزَیِّن، توسعاً، دلاک. حجام
مرکّب از: دیده + دار، دیدبان. دیده. شخصی را گویند که بر سرتیر کشتی نشیند یا بر سر کوه بلند و از دور هرچه بیند از لشکر و دشمن و غیر آن خبر دهد. (جهانگیری)، بمعنی دیده بان است و او شخصی باشد که بر جای بلند نشیند و آنچه از دور بیند خبر دهد. (برهان) : خروشان ز بامش یکی دیده دار که ای بیهشان نیست خانتان بکار. اسدی. براهش بویم از نهان دیده دار گریزیم چون او شود آشکار. اسدی
مُرَکَّب اَز: دیده + دار، دیدبان. دیده. شخصی را گویند که بر سرتیر کشتی نشیند یا بر سر کوه بلند و از دور هرچه بیند از لشکر و دشمن و غیر آن خبر دهد. (جهانگیری)، بمعنی دیده بان است و او شخصی باشد که بر جای بلند نشیند و آنچه از دور بیند خبر دهد. (برهان) : خروشان ز بامش یکی دیده دار که ای بیهشان نیست خانتان بکار. اسدی. براهش بویم از نهان دیده دار گریزیم چون او شود آشکار. اسدی